اکبر گنجی که امروز یکی از مخالفین سرسخت حکومت جمهوری اسلامی و حتی فرای آن یکی از بزرگترین منتقدان دین اسلام است در ابتدای انقلاب و آن زمان که تشکیل کمیته های انقلابی و شبه نظامی برو و بیای خاص خود را داشت با پیوستن به هسته های اصلی سپاه پاسداران در صف نخست نیروهای این سازمان عقیدتی-نظامی قرار گرفت. اما از آنجا که تجربه نشان داده است که بیشتر انقلاب های ایدئولوژیکی با گذشت چند دهه از حیات خود شروع به بلعیدن و حذف نیروهای درونی می کند اکبر گنجی نیز که در آن زمان پست های کلیدی وزارت اطلاعات را نیز در دست داشت به ظن حاکمان نظام در صف خوارج قرار گرفت و جایگاه خود در داخل نیروهای نظام را از دست داد. زندانی شدن گنجی به دلیل واکاوی فاشیسم مذهبی در دانشگاه شیراز و انتشار هفته نامه راه نو از رویدادهای چشمگیر دوران زندگی او بود. چرخش عقیدتی گنجی و همچنین پیگیری پرونده قتلهای زنجیرهای که در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی رخ داد و انتشار کتابی تحت عنوان «عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری» و همینطور گزارشی تحت عنوان « تاریکخانه اشباح» ارکان ولی فقیه و مافیای قدرت در ایران را به چالش کشید.
گنجی پس از طی دوران زندان به بهانه معالجه ایران را ترک و زندگی جدید خود را در آستانه دروازه های آزادی دنیا پی گرفت. تغییرات عمیق فکری و اندیشه های جدید او حتی تا جایی پیشرفت که در استدلال های خود وجود فردی به نام «مهدی صاحب زمان» را به چالش کشید و بسیاری انتقادات بنیادین را به ساختار دین اسلام و حکومت اسلامی بیان ساخت.
در ادامه همین روند پس آنکه وحیدخراسانی از مراجع صاحب نامه شیعه در قم توهین های تندی را نسبت به آئین مسیح و مسیحیان ایران نسبت داد و اتهامات تندی را به پاپ نسبت داد اکبرگنجی بار دیگر درقامت یک مدافع حقوق شهروندی و یک تحلیلگر عقیدیت و مذهبی وارد کارزار مناظره مکتوب شد و پیرامون اظهرات این روحانی شیعه با مقاله ایی در سایت روز به انتقاد به این سخنان پرداخت که گرچه مفصل و طولانی اما نکات برجسته و قابل ذکری داشت که شاید برای نخستین بار بود که چنین روشن و واضح مطرح می شد.
« اهانت به مسیحیان »
اما اکبر گنجی در تازه ترین اظهارات خود در مقاله ای تحت عنوان «اهانت به مسیحیان» به نقد گفته های اخیر وحید خراسانی پیرامون مسیحیت و پاپ پرداخته و ضمن انتقاد از شرایط ایران و برخورد و رفتارهای غیرانسانی حاکمیت با شهروندان مسیحی و یا نوکیش به اشاره کرده است.
وحید خراسانی : "این مسیحیت با این ریشه در این كشور جوانان شیعه را گمراه می كند واینها روی ریاست خود دعوا دارند، یكی نیست به این دستگاه... بگوید این همه تبلیغات مسیحیت ضال و مضل حتی در قم به چه معناست؟ اینها را دارند به خورد این امت می دهند و درقبال اسلام، این دستگاه با این بساط اگر یك جایی یك كلمه بوئی برای تزلزل مقام من باشد همه آنجا حاضر می شوند، اما دین و ایمان از مغز این جوانها برده می شود همه در خفقان و خوابیده اند. دنبال مقام و مالند، دم از اسلام می زنند، بساط تبلیغ مسیحیت باید از این مملكت برچیده شود والا آبرو برای... نخواهم گذاشت"
گنجی در مقدمه این مقاله آورده است: «این اولین بار نیست که فقیهان یا مراجع تقلید به مسیحیان اهانت کرده یا می کنند. "ضلالت" قلمداد کردن یک دین، اگر اهانت به آن دین و پیروانش نیست، پس اهانت چیست؟ مگر جز این است که اگر فردی چنین نسبت ناروایی را به اسلام نسبت دهد، از نظر فقیهان حداقل مصداق "سب النبی" بوده، حکمش اعدام است؟ پس چگونه است که یک مرجع تقلید چنین نسبت ناروایی به دین میلیون ها انسان شریف می دهد؟ انسان های مومنی که متأثر از همین دین، تاریخی بزرگ پدید آورده اند. کافی است به آنچه "هنر دینی/مسیحی" به شمار می رود، نگریسته شود. نظریه ی ماکس وبر درباره ی نسبت اخلاق مسیحی و مدرنیزاسیون جهان غرب را فعلن نادیده می گیریم. مگر همین دین انسان هایی چون مادر ترزا پرورش نداده که تمام عمر خود را صرف خدمت به فقرای هندی کرد؟ امری که در تاریخ فقاهت شیعیان یک مصداق ندارد. سیمون وی یک نمونه ی برجسته ی دیگر همین دیانت است.»
او در بخش بعدی این مقاله می نویسد: «من نمی دانم که آیت الله وحید خراسانی تا چه حد با دین مسیح آشنایی دارد. اما به چشم خود دیدم که یکی از مراجع تقلید فعلی، در جلسه ای با برادران اهل تسنن، موارد زیادی به یکی از فقیهان آنان نسبت داد. یکی از سنیان کتاب آن فقیه را شاهد آورد که چنان مستنداتی در آن وجود ندارد. معلوم شد که مرجع تقلید ما آن مدعیات را در کتب فقیهان شیعه خوانده است. فقیهانی که خود کتاب آن فقیه سنی را نخوانده بودند. به طور قطع اکثر مراجع تقلید ما متون کلامی/فلسفی/عرفانی/فقهی یهودیان/مسیحیان را نخوانده اند. مگر کتب ضاله ی یهودیان و مسیحیان "ارزش" خواندن دارد که آدمی وقت صرف آن کند؟ احتمالن آنان کتاب مقدس را خوانده باشند. آنان مدعیات نامدلل و کاذبی درباره ی کتاب مقدس دارند که به سوی این نوع احکام اهانت آمیز سوقشان می دهد. با معیارهای مقبول فقیهان، اگر کسی دین اسلام را دین "ضال و مضل" بخواند، به اسلام/قرآن/پیامبر اهانت کرده است. با همان معیار، اگر فقیه/مرجع مسلمانی یهودیت و مسیحیت را دین "ضال و مضل" بخواند؛ به آن ادیان اهانت کرده است. بدین ترتیب، ما مخالفت خود را با دو معیاری بودن آشکار می سازیم. اگر نسبت دادن عنوانی به اسلام اهانت باشد، نسبت دادن همان عنوان به یهودیت و مسیحیت هم اهانت باید به شمار رود. دشنام گویی در شأن آنان که مدعی مرجعیت" مردم اند، نیست. "مرجع دشنام گو"، "مقلد دشنام گو" پرورش می دهد.»
به اعتقاد گنجی فقیهان/مراجع تقلید راه فراری(موجه سازی) برای دشنام گویی خود برساخته اند. مدعای آنان این است: یهودیت و مسیحیت موجود، یهودیت و مسیحیت اصلی نیست، بلکه ؛ اینها "دین تحریف شده" اند. یهودیت و مسیحیت اصلی، "ضال و مضل" نیست، یهودیت و مسیحیت تاریخی/موجود که تحریف شده است، "ضال و مضل" است. این مدعای ناموجه/کاذب با چه شواهد و قرائنی موجه و تأیید می شود؟ شاید باورتان نشود، اما مفسران و فقیهان مسلمان در طول تاریخ برای این مدعای ستبر خود حتی یک دلیل اقامه نکرده اند. آری نه راقم این سطور و نه هیچ فرد دیگری همه ی کتاب های مسلمین نخوانده است، اما در کتاب هایی که این مدعا را تکرار می کنند، دلیلی ارائه نشده/نمی شود. پس مبنای این سخن چیست؟
مدعا این است: قرآن حقیقت مطلق(و نزد مراجعی چون آیت الله جوادی آملی مطلق حقیقت، چون همه ی حقایق را می توان از دل قرآن در آورد) است. مدعیات هر کتاب/دین دیگری، به میزانی که با مدعیات قرآن(به عنوان مثال:مدعیات تاریخی) سازگار باشد، صادق است. هر مدعایی در ادیان دیگر که با مدعیات قرآن ناسازگار باشد، کاذب/باطل است. با توجه به اینکه قرآن حضرت موسی و عیسی را پیامبران الهی به شمار آورده، وحی آن پیامبران هم صادق/حقیقت است. اما این وحی به دست انسان ها افتاده و آن را در طول تاریخ "تحریف" کرده اند. دلیل تحریف، ناسازگاری با قرآن است.
فرض کنید آیت الله وحید خراسانی و یک یهودی/مسیحی به دادگاهی بی طرف رفته اند تا در این خصوص داوری صورت گیرد. آیت الله وحید خراسانی مدعیات تاریخی آنان- به عنوان مثال آنچه درباره ی حضرت داود گفته اند- را کاذب و نسبت های ناروا به شمار می آورد. در برابر، متهمان یهودی/مسیحی می پرسند: دلیل شما براین مدعا چیست؟ آیت الله وحید خراسانی پاسخ می دهد:قرآن. یهودی/مسیحی متهم می پرسد: از کجا معلوم که آنچه در کتاب شما در این باره آمده است، صادق باشد. شما مدعیات تاریخی متن مقدس خود را با کدام شواهد و قرائن برون متنی(مستقل از دین) اثبات می کنید؟ ما هم همین پرسش را از شما داریم:کدام کتب تاریخی مدعیات قرآن درباره ی حضرت داود را تأیید می کنند؟ آیت الله وحید خراسانی- و دیگر فقیهان- پاسخ خواهند داد:ما هیچ شاهد و قرینه ی مستقلی نداریم، از نظر ما قرآن حقیقت محض است و هرچه با آن تعارض داشته باشد، کاذب/باطل است. قاضی دادگاه به طور طبیعی مدعای آیت الله وحید خراسانی را رد خواهد کرد. فقیهی که مدعی است دین دو هزار ساله ی مسیحیان را بهتر از خود آنان می شناسد، بدون آن که آگاهی چندانی از آن دین داشته باشد. "مسلمان مادر زاد"/مسلمان علتی است و اگر در ژاپن به دینا آمده بود، اینک شینتویی یا بودایی بود. این گونه نبوده که مراجع تقلید تمامی ادیان را مطالعه کرده و با دلیل به حقانیت اسلام پی برده و مسلمان شده باشند. بدون مطالعه ادیان دیگر، فقط و فقط به دلیل به دینا آمدن در یک خانواده ی شیعه در ایران، شیعه شده و از "حقانیت محض" آن و "باطل" بودن ادیانی که نمی شناسند، دقاع می کنند.
حال به مدعای برخی یهودیان/مسیحیان بنگرید. به گمان آنان، قرآن از روی کتب یهودی/مسیحی کپی شده است. مدعیان- برعکس مسلمان ها- سال هاست که با پژوهش های تاریخی فراوان در صدد اثبات مدعای خویشند. من به عنوان یک مسلمان نمی توانم مدعای آنان را بپذیرم، اما فقیهان/مراجع تقلید ما اساسن آن مدعیات را نخوانده اند، چه رسد به پاسخگویی مستدل بدانها.
بدین ترتیب ما با دو مدعای متعارض از سوی گروهی از مومنان ادیان مختلف روبرو هستیم. برخی یهودیان/مسیحیان مدعی اند که قرآن از روی متون مقدس آنان رونویسی شده است. گروهی از عالمان مسلمان نیز مدعی هستند که کتب مقدس یهودی/مسیحی موجود تحریف شده است. حق با کدام طرف است؟ شاید با هیچ کدام. داستان های تاریخی متون مقدس ادیان را ناواقع گرایانه/اسطوره ای به شمار آورید(آن چنان که برخی مفسران آورده اند)، حداقل این مسأله حل می شود.
همه به یاد دارند که سخن ناموجه/کاذب پاپ درباره ی اسلام چه شورشی در جهان اسلام به پا کرد و مراجع تقلید قم را هم به واکنش واداشت. اگر خواهان "احترام" از سوی دیگران هستیم، باید به "دیگری" و "متفاوت" ها احترام بگذاریم. اینک مسلمان های زیادی در اروپا و آمریکا(حدود 7 میلیون تن) و کانادا زندگی می کنند. شاید کانادا بیش از همه جا مبلغ "چند فرهنگی" و زیست صلح آمیز همه ی ادیان باشد. اینک کمیته ی امنیت ملی کنگره ی آمریکا به طور دو معیاری/تبعیض آمیز در حال بررسی افراط گرایی در میان مسلمان های آمریکایی است. چگونه است که شیعیان و سنیان در کانادا و آمریکا و اروپا دین خود را تبلیغ می کنند، اما مسیحیان و یهودیان مجاز نیستند دین خود را در جوامع اسلامی تبلیغ کنند؟ البته، افکار/گفتار فقیهان درباره ی "جهاد ابتدایی" که آن را "دفاع" قلمداد کرده و مدعی هستند اگر در جامعه ای اجازه ندهند کلمه ی توحید/اسلام تبلیغ شود، مسلمان ها مجازند به آن کشور حمله ی نظامی کرده و آن را به تسخیر در آورند و حتی به زور دیگران را مسلمان کنند، بر همگان روشن است. تازه اینها نظر بهترین فقیهان چون علامه ی طباطبایی(در المیزان)، مرتضی مطهری(در کتاب جهاد) و جوادی آملی(در تفسیر تسنیم) است.
مدعای نوشتار کنونی را می توان با استفاده ی از قاعده ی زرین (Golden Rule Theorem) هم مدلل کرد. یعنی، با دیگران(به عنوان مثال به اقلیت مسیحیان) فقط طوری رفتار کنید که رضایت می دهید در همان شرایط با شما(به عنوان مثال با اقلیت مسلمان)رفتار شود[4]. آیا آیت الله وحید راضی اند که اگر در موقعیت اقلیت قرار داشتند و مسیحیان در اکثریت بودند، همین رفتار را با وی( و شیعیان)می کردند. عربستان سعودی همین الگوی مقبول آیت الله وحید را با شیعیان انجام می دهد.
اما موضوع اساسی تری هم وجود دارد. آیت الله وحید خراسانی ناقض حقوق بشر است. او و دیگر فقیهان نتوانسته اند/نمی توانند در فضای آزاد(یعنی بازار آزاد رقابتی) دین خود را در کنار دین یهود/مسیح مطرح سازند. با همه ی سرکوب هایی که این رژیم فقیه سالار علیه یهودیان و مسیحیان کرده/می کند؛ و اساسن راهی برای تبلیغ یهودیت و مسیحیت باز نگذاشته(یک نمونه ی آن قتل فجیع دو کشیش مسیحی- دیباج و میکائیلیان در مرداد 1373- در پروژه ی قتل های زنجیره ای توسط سربازان گمنام امام زمان- یعنی وزرات اطلاعات- است. سه فقیه به ترتیب بر سربازان گمنام امام زمان فرماندهی می کردند: علی فلاحیان، هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای)، هنوز حضرت آیت الله اعتراف می نماید که حتی در شهر قم جوان هایی مجذوب مسیحیت شده اند. آیا وظیفه ی "مراجع تقلید" فقط روضه خوانی و فربه کردن هر چه بیشتر فقه است؟ کدام یک از مراجع تقلید کتابی علمی در مقایسه ی اسلام با یهودیت و مسیحیت نوشته است؟ با این همه، دشنام گویی کفایت نمی کند، حضرت آیت الله به "سلطان" جبار فرمان می دهد که:"بساط تبلیغ مسیحیت باید از این مملكت برچیده شود والا آبرو برای... نخواهم گذاشت".
این حکم ناقض حقوق بشر، از ضعف ایمان به دین خود حکایت می کند. اگر به حقانیت دین خود باور داریم، نباید از تبلیغ یهودیت و مسیحیت و بهائیت و بودیسم و... بهراسیم. هراس، نشانه ی تردید است. بگذارید پیروان ادیان مختلف آزادنه دین خود را تبلیغ/ترویج کنند، دین حق در این بازار خریداران بیشتری پیدا خواهد کرد. ممانعت و سرکوب، شأن جباران است. فقیهان به طرق مختلف برای خود "حق ویژه" برساخته اند. به عنوان نمونه، حکومت و زعامت "حق ویژه" ی فقیهان است. قضاوت حق فقیهان مرد است. نباید این "حق ویژه" را به آنان داد که به دیگر مومنان دشنام دهند، و کسی مجاز به انتقاد از آنان نباشد. نباید این "حق ویژه" را بدانان داد که فرمان سرکوب صادر کنند، و کسی مجاز نباشد بگوید:حضرت آیت الله، شما یکی از ناقضان حقوق بشر هستید. حضرت آیت الله با اینکه در حکومت نیست، و نشانی از مبارزه ی با حاکم ستمگر از خود بروز نداده، اما در قامت ستمگر ظاهر می شود. به جای آنکه به "سلطان جائر" که خود استاد سرکوب اقلیت های دینی است، بگوید:مسیحیان و یهودیان و بهائیان و سنیان هم چون من و تو "انسان" اند، چرا بر آنها ستم روا می داری؟ به سلطان فرمان می دهد که ستمگری بر آنان را افزایش دهد. وگرنه، آبرو برای دولت باقی نخواهد گذارد.
"مرجع" تقلید ما فاقد حس ستم شناسی است. هزاران هزار جنایت و شکنجه و ظلم در سه دهه ی گذشته به وسیله ی این "نظام سلطانی فقیه سالار" رفته و می رود و این آیت الله آنها را ندیده یا نادیده گرفته است. این را می گویند، فقدان حس ستم شناسی و همدلی با مظلوم. اما حضرت آیت الله مطابق مذاق فقهی شان، سرکوب را خوب می شناسند و در مقام آمر سرکوب هویدا می شوند. وقتی او حکم برچیدن بساط تبلیغ مسیحیت را صادر می کند، سربازان گمنام امام زمان-ـ امامی/طائب ها ـ- دست به کار شده و بساط آنان را به شیوه ای که بساط دیباج و میکائیان را برچیدند، بر می چینند. عدالت(حقوق بشر) داور مستقل آدمیان است، نه مشرب فقهی آیت الله. بر مبنای این میزان عدالت، مرجع تقلید حوزه ی علمیه ی قم، ناقض حقوق بشر و عدالت است.
فرستنده: محمدرضا فرشادفر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر